💠 محمد جواد درى براى من تعریف کرد که:
روزى سر مزار حاج شیخ حسنعلى( اعلى الله مقامه )فاتحه مى خواندم،
مردى آمد و بسیار گریست.
سبب را پرسیدم گفت:
روزى صاحب این قبر را با اتومبیل خود به شهر تربت مى بردم؛
در راه بنزین تمام شد و وسیله من از حرکت باز ماند
و ناچار بودم که قریب دو فرسنگ راه را پیاده بپیمایم،
تا به جاده تهران مشهد برسم و از اتومبیلهاى عبور مقدارى بنزین بگیرم.
ماشین را روشن کن.
عرض کردم: بنزین نداریم.
باز اصرار فرمودند و من انکار کردم،
ولى به سبب اصرار مسافرین دیگر که گفتند:
تو ماشین را روشن کن، شاید این آقا توجهى فرموده باشند،
ناچار پشت فرمان نشستم و کلید را چرخاندم،
با کمال شگفتى اتومبیل روشن شد
و مسافران را سوار کردم و به مقصد رسانیدم.
⭕️حاج شیخ به من فرمودند:
تا آن زمان که مخزن بنزین را باز نکرده باشى،
این، اتومبیل احتیاجى به بنزین نخواهد داشت.
🔶 من مدت پانزده روز با آن بدون ریختن بنزین، مسافرتها کردم
تا یکروز وسوسه شدم و باک اتومبیل را باز کردم که ببینم چه در آن است،
دیدم همچنان خشک و خالى از سوخت است،
ولى با کمال تأسف تا مجددا بنزین در آن نریختم اتومبیل حرکت نکرد.