همان صلوات مرا نجات داد !
❇️ حجت الاسلام قرائتی :
اواخر حکومت شاه بود.
عدّه اى از کارمندان را از روى اکراه در یک راهپیمایى
بنام پشتیبانى از قانون اساسى سازمان دادند.
در میان آنان پهلوانى ورزیده بود که
احساس کرد مى تواند در بهم زدن راهپیمایى نقشى داشته باشد.
او گرچه انقلابى نبود امّا اعتقاد مذهبى داشت.
کم کم بر اجتماع مردم افزوده مى شد ، محل اجتماع سالن استادیوم شیرودى بود.
سکوت همه جا را فرا گرفته بود که ناگهان فریاد بلندى از حلقوم این پهلوان بیرون جهید که
بر على و آل على صلوات، مردم صلوات فرستادند. (صلوات الله علیه و علیهم)
جَو شکسته شد و صلوات اوّل صلوات هاى بعدى به همراه داشت.
کار به جایى رسید که رژیم از راه اندازى آن راهپیمایى منصرف شد.
انقلاب به پیروزى رسید و چند سال بعد از انقلاب این پهلوان از دنیا رفت،
یکى از دوستان خواب او را دید و از او پرسید که در عالم قبر چه خبر؟
در جواب گفت : همان صلوات مرا نجات داد.