بسم الله الرحمن الرحیم

پیرامون درد و درمان

بسم الله الرحمن الرحیم

پیرامون درد و درمان

بسم الله الرحمن الرحیم

___وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَب ٍ یَنقَلِبُونَ___

گدایی که شاه شد.




یکی از ملوک را مدت عمر سر آمد . جانشینی نداشت .


وصیت کرد که:


بامدادان، نخستین کسی که از دروازه شهر در آمد،


تاج شاهی بر سر وی نهند و مملکت را بدو واگذارند .


از قضا اول کسی که در آمد، گدایی بود .


ارکان دولت و بزرگان کشور، وصیت سلطان به جا آوردند


و کلید خزاین و تاج شاهی را به او سپردند.


مدتی فرمان راند و امیری کرد .


اندک اندک بعضی از امرای کشور، سر از فرمان او پیچیدند


و از ممالک همسایه، به ملک او حمله ها شد .


نزاعی سخت در گرفت و کشور چند پاره شد .


درویش از این همه نزاع و تشویش، به ستوه آمد و کاری نمی توانست کرد.


در همان روزگار، یکی از دوستان قدیمش از سفری باز آمد


و چون او را در کسوت پادشاهی دید، گفت:


شکر خدای را که اقبال یافتی و سعادت قرین تو شد و به این پایه رسیدی .


درویش گفت:


ای عزیز!تبریکم مگو که جای تعزیت و تسلیت است .


آن روزها که با هم بودیم، غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی.


برگرفته از: گلستان، باب دوم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی